سهلاااااام بر خنگولستانیا چطورید یا بهترید ؟؟ ببخشید دیر به دیر میشه ،این نوشتن خاطرات ولی کم و بیش سعی میکنم هر وقتی تونستم بنویسم خببببب میخوام این سری خاطرات رو اختصاص بدم به خاطرات دوران عید ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ عاقا من ازون بچگی قیافم یه جوری بود که این کره خرا و بچه های فامیل هی با خودشون میگفتن ایول چه حالی میده با لگد بزنیم توش شکمش *palid* *palid* اصن نمیدونم چه رازی داره ولی لامصبا همش در حال بالا رفتن از سر و کله ی منن حالا لگد زدن و بالا رفتن از سرو کله ی من به یه کنار *moteafesam* *moteafesam* کره خرا پاشون میره تو ظرف میوه و آجیل میوه و آجیلا پخش و پلا میشه و از جلوم بر میدارن *bi asab* *bi asab* یبار از اول عید دیدنی قفل کرده بودم روی پرتغالی که بر داشته بودم که بخورمش این کره خرا هی اذیت میکردن آخرم پای یکشون رفت رو پرتغال ریده شد تو پرتغال ، منم اعصابم خورد شد بجا پرتغال بچهه رو گاز گرفتم بعد بخاطر همین هوچ وقت منو جز بزرگترا حسابم نمیکردن با بیست و پنج سال سن هی مگفتن پاشو برو با بچه ها بازی کن خیلی راهکارا امتحان کردما *gerye* *gerye_kharaki* که این بچه مچه ها نیان سمت من مثلن سیبیل میزاشتم و همش تو حالت اخم بهشون نگاه میکردم البته یکمی جواب میداد مثلن یبار رفته بودیم عید دیدنی شیش هفت تا بچه قد و نیم قد بود تو اون خونه تا رفتم تو خونه قیافه خودمو اخمالو کردم و با یه مشت سیبیلم که داشتم هی چپ چپ نگاه بچه ها میکردم که یعنی نیاید سمت من میزنمتون *bi asab* *righo_ha* اینام یکمی اولش ازم حساب بردن صاف اومدن نشستن جلوی من هر شیش هفت نفریشون هی نگاه من میکردن بازیه مرگ و زندگی بود اگه نیشم باز میشد دهنمو سرویس میکردن منم همیطوری اخمالو هی نگاشون میکردم *vakh_vakh* *vakh_vakh* اولین حرکت تروریستی که زدن این بود که هی همیجوری که جلوی من نشسته بودن جلوی من ، منم با اخم هی نگاشون میکردم هی ادا اطفار در میوردن ، شکلکای خنده دار برام در میوردن *mamagh* *are_are* *palid* *mig_mig* منم کنج لبامو گاز گرفته بودم که اخمم باز نشه و حمله نکنن بم *bi asab* *righo_ha* کره خرا چقدرم مسخره میشدن با این قیافه های اخمخشون *vakh_vakh* *vakh_vakh* یعنی باکسنم پاره شد تا خودمو نگه میداشتم نخندم حرکت تروریستی بعدیشون این بود که همیجوری که داشتم اخمالو نگاشون میکردم یه سیب پرت کردن تو خشتکم باز با هر بدبختی که بود خودمو سفت گرفتم که نیشم باز نشه *khaak* *khande_dokhtar* و در آخرین مرحله کره خرا دور هم جمع شدن شروع کردن پچ پچ کردن بعد از بینشون یکی ازین کره خرا رفت تو حالت سجده حالت سجده :khak: :khak: و یواش یواش ، دنده عقب دنده عقب اومد کونشو چسبوند به من چوسید *fosh* *fosh* بعدم یواش یواش جلو جلویی دور شد رفت دوباره پیش کره خرای دیگه گفت بچه ها انجام شد *ieneh* *ieneh* خداییش دیگه نمیشد نخندم ، تا نیشم باز شد یهو انگار خیلی خوشحال شدن و گفتن هورا حمله و دهنمو سرویس کردن خدا نسیبتون نکنه ازین جونورای دوپا *help* *help* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ وقتایی هم که مهمون برامون میومد و مثل یه روزایی که یه روز از عید رو همه رو دعوت میکردیم برای مهمونی خونمون پره بچه های قد و نیم قد میشد بعد که جیغ و داد و سر و صدا زیاد میشد ننم میگفت اصخخخخخرررررر بیا برو این بچه ها رو سرگرم کن تو اتاقت *asabani* *asabani* منم میبردمشون تو اتاق باشون جن بازی میکردم میرفتم شطرنجو میوردم و مهره ی اسب رو میزاشتم وسط صفحه شطرنج چراغا رو هم خاموش میکردم میگفتم بچه ها بیاید میخوام براتون جن احضار کنم اینام کنار هم دیگه دایره ایی دراز میکشیدن و دستشون رو میزاشتن زیر چونه اشون *esteres* *esteres* منم رو به روشون داراز میکشیدم و نور مینداختم زیر صورتم که قیافم ترسناک تر بشه *pishnahad_kasif* *pishnahad_kasif* و شروع میکردم وِرد و جادوی الکی خوندن و صداهای عجیب غریب از خودم در اوردن و شلوغ کردن که مثلن جن باهام ارتباط بر قرار کرده *esteres* *esteres* اینام ساکت میشدن و خوب نگاه من میکردن یبار بعده شام داشتم سر گرمشون میکردم شکمم هم پره باد بود :khak: *khaak* همیجوری که جلوشون دراز کشیده بودم گفتم بچه ها احساس میکنم جن پشت سره منه بعدم زااارت گوزیدم *vakh_vakh* *vakh_vakh* گفتم وااااااییییی داره باتون حرف میزنه بعد یکی ازین برمجه ها گفت حرف نزد که گوزید *bi_chare* *tafakor* بعد من گفتم نههههههه جن ها اینطوری حرف میزنن و نا مفهومه *sheikh* *sheikh* بعد بوی لاش بلند شد تو اتاق دوباره یکی از این اخمخا گفت بوی گوز میاد *fuhsh* *fuhsh* تو گوزیدی مارو گول زدی بعدم یهو همه شلوغ کردن و جیغ و داد بعد یکیشون گفت اصخر الان جنه کجاس ؟؟ *Aya* *Aya* اون یکی گفت رفته تو کون اصخر حرف که میزنه اصخر میگوزه *khaak* *khaak* بعد یهو همه خر شدن میخواستن کونمو پاره کنن که جن رو بکشن بیرون و من خودمو تسلیم کردم *gerye* *odafez* و گفتم گوزیدم گوزیدم گوزیدم جن نبود بعدم کثافتا رفتن به همه گفتن که گوزیدم همانا بد جانورانی هستند هر چی بزرگ تر میشن خر تر میشن *righo_ha* *bi asab* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ خب حالا که بحث جن و ترس شد بیاید یه خاطره خنده دار از جن براتون بگم آقا یبار نصف شد ساعتای سه و چهار شب بود تاریک تاریک ، ساکته ساکت بعد داشتم با لب تاب دنبال یه فیلم طنز توی آپارات میگشتم اینترنتم خیلی ضعیف بود دیدم فیلمو پخش نمیکنه اومدم رفتم با گوشیم شروع کردن پیام دادن و سرم گرم شد به گوشی بعد این لبتاب من خیلی یواش یواش شروع کرد به دانلود اون فیلمه خلاصه همه جا ساکته ساکت بود منم اصن حواسم به لب تاب نبود و درشو بسته بودم ولی همچنان در حال دانلود فیلمه بود یهو همچین صدایی اومد [audio mp3="/uploads/2019/03/hemat_jan_khatere_khande_dar.mp3"][/audio] download ◄ ► دفعه اول که گفت همّت ، بدنم یخ کرد و موهام کامل از ترس سیخ شدن ، حسابی ترسیدم همیطوری گوشامو تیز کردم ببینم درست شنیدم یا نه یهو دوباره گفت همت جان داشتم سکته میکردم ، فکر میکردم جنی چیزی تو خونه اس حسابی سنگ کوب کرده بودم نصف پشمام ریخت و داشتم سکته میکردم یه یهو این همّته خاک بر سر گفت بععععععلهههه نصفه دیگه پشمامم ریخت ؛ یعنی کامل ریدم به خودم بعد چون خیلی مسخره گفت بعله فهمیدم لبتابم فیلمه رو یواش یواش دانلود میکرده و پخشش میکرده خیلی ترسناک بود تا توی شرایطش نباشید متوجه نمیشید چی میگم ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ **♥** دلاتون شاد و لباتون خندون *ghalb_sorati* لیست خاطرات ◄
دوران دانشجویی بود برای لیسانس بعد موقع امتحانا بود منم که کلن تو طول ترم هیچی نمیخوندم و جزوه هم نمینوشتم *gil_li_li_li* *gil_li_li_li* امتحان فیزیک الکترومغناطیس داشتیم یکی از سخت ترین درسامون هی نگاه به جزوه میکردم هیچی نمیفهمیدم :khak: :khak: هی عرررررررر میزدم کف اتاق و دود از باکسنم در اومده بود *gerye_kharaki* *gerye_kharaki* بعد یکی از رفیقام گفت اصخر اگه نمیره تو مخت یکمی برو تو ایوون تا یه هوایی بت بخوره بعد گفتم شاید جواب بده ، رفتم داخل ایوون نشستم روی نرده های ایوون برا خودم آواز میخوندم *soot* *soot* بعد یه رفیق داشتیم توی سوییت های پایین داشت درس میخورد اسمش صادق بود ولی ما بش میگفتیم اوس علی نجس کلن برا همه لقب میزاشتیم یه حاجی داشتیم تو اتاقمون اولش که اومده بود خیلی بچه مثبتی بود بعد بسکه براش گوزیدیم از لج ما میگوزید این آخریا بعد بش میگفتیم حاجی گوزو این اوس علی نجس پایین بود گفت ببند اون دهنتو داریم درس میخونیم *fosh* *fosh* بعد من گفتم خوبه یکمی براشون فیلم بازی کنم گفتم اوس علی دیگه حال و حوصله زندگی ندارم به ننم بگو خرس خوردش نگید خودشو کشته *odafez* *odafez* بعد این اوس علی میگفت برو بابا جرأتشو نداری هی میخندید بعد من پیش خودم گفتم که بزار یکمی آویزون بشم بعد با زور دستام میام بالا *palid* *palid* انصافا ارتفاعشم خیلی بود ، چون ما طبقه بالا بودیم بعد گفتم اوس علی حالا که خودمو کشتم میفهمی بعد آویزون شدم بعد این اوس علی از تو ایوون پایین اومد بیرون دید آویزون شدم گفت داری چیکار میکنی اخمخ *esteres* *esteres* بعد من کف پام به دیوار بود و دستم به نرده ها وصل بود باکسنمو داده بودم عقب مثه میمونا بعد این اوس علی دقیق زیر باکسن من واساده بود گفتم اوس علی برو کنار تا نریدم رو سرت *vakh_vakh* *vakh_vakh* بعد خندم گرفت عاقا تا خندم گرفت دستام جفت شدن ، چسبیدن به هم ، اویزون شدم بعد دستا که جفت بشن نمیشه که دیگه زور زد گفتم وااااای اوس علی خاک بر سرت *help* *help* بدو بدو واقعی شد این اوس علی نجسم حول کرده بود هی جیغ و داد میکرد *dingele dingo* منم با این شلوارک آویزون شده بودم یه چشمم شده بود اشک یه چشمش شده بود عن *gerye* من هی جیغ میکشیدم میگفتم خدایا گوز خوردم خدایا من نمیخواستم خودمو بکشم الکی الکی دارم میمیرم خدایا بدبخت شدم بعد زیرمم نرده بود میترسیدم از اون بالا بپرم نرده از وسط جرم بده نصفم اینور بیوفته نصفم اونور هی همیطوری تو هوا هی میگفتم خا بر سرت اوس علی ریدم رو سرت اوس علی اونم هی مثه مرغ پر کنده اینور اونور میدویید جیغ میزد *dingele dingo* بعد دیگه دستام خسته شده بود گفتم خدایا مو اصن قصد خودکشی نداشتم الکی الکی دارم میمیرم اگه مردم همش تقصیره این اوس علی نجسه بعد پامو فشار دادم به دیوار که از بقل دیوار دورم کنه نیوفتم رو نرده طبقه پایین و روی پاگرد سیمانی بعد همیطوری که پامو فشار دادم به دیوار باکسنم گردولی شد هموطوری خودمو از دیوار دور کردم و پریدم پایین بعد با کف پا اومدم رو زمین بعد چون ارتفاع زیاد بود اتوماتیک زانو هامم تا آخرین حدشون جمع شدن و از چهل پنج درجه به صفر درجه رسیدن بعد بازم حده ارتفاع و وزن بیش از حد مجاز بود که مابقیه انرژی رو باکسنم جان فدایی کرد و خودشو کوبید به زمین و نیرویی معادل هفتصد و شیش کیلو ژول به باکسنم وارد شده و در اثر فشاره وارده طبق فرموله u = mgh با احتصابه گرانش برابره با ۹٫۸۲ میلی متر بر ثانیه پتانسیل انرژی جنبشیه من زیاد شد و در اثر اختلاف پتانسیل به وجود اومده برق از باکسنم متصاعد شد و خشتکم جر خورد و سه چهار تا پیچ و مهره هام ریخت کف بیابون و هر چی فیزیک خونده بودم پاک شد امتحانمم ریدم بعدی که خوردم زمین با باکسن ولو شدم بعد خودمو زدم به مردن بعد بچه ها تازه اومدن بیرون یکیشون گفت اصخر دعا کن جفت پاهات شکسته شده باشه وگرنه من برات میشکنمشون بعد من گفتم وای به من دست نزنید هنوز گرمم *narahat* *narahat* اوس علی برو نخ سوزن بیار *odafez* *odafez* فکر کنم باکسنم پاره شده دست به من نزنید که جیغ میکشم بعد اینام اینقده بیشعور بودن دست نزدن منو ول کردند رفتن *talab* *talab* خو یعنی چی این چه طرز برخورد با یه مصدومه که از یه خودکشی جون سالم بدر برده ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ یه خاطره دیگه هم دارم من همیشه تو خوابگاه با این شلوارکه و زیر پوش حلقه ایی میگشتم *baghal* بعد خوابگای ما اصن خیلی دور بود از انسان ها و جماعت ادمیزاد بعد دیگه همه با هم خودمونی بودیم بعد ترم یک یا دو بود یکی از دخترای دانشگاه که مسئول کانون فرهنگی بود با وانت دانشگاه و یکی از مسئولین دانشگاه اومده بود تو خوابگاه اومده بودن دنبالم برای کارای فرهنگی و دکور چیدن *malos* *malos* بعد دم در به یکی از بچه ها گفت که بلند صدام بزنه اونم هی از جلو دره طبقه پایین بلند صدا میکرد اصصصصخخخخخررررر اصصصصصصصخخخخخررررر بعد من اومدم دم پله ها واستادم گفتم مرررررررررگ و اصخر *righo_ha* *righo_ha* چیکار داری ؟؟ گفت بیا پایین یکی کارت داره *fekr* *fekr* گفتم من نمیام پایین بگو بیاد بالا *fuhsh* *fuhsh* بعد گفتش که آخه نمیشه *Aya* *Aya* بعد من یواش یواش داشتم میومدم پایین با شلوارک صورتی و توپ توپیم ، هر کسی که میومد بالا با باکسنم میزدم بش بخوره به دیوار کل راه پله ی ما ، رو به روش دیوار نداشت همش شیشه بود قشنگ میتونستی یه نفرو که میره پایین یا میره بالا ببینی وسط مسیرم نشستم رو حفاظ پله ها قیژژژژژ با باسنم قر خوردم اومدم پایین بعدم دستمو کردم تو باکسنم شلوارکمو که این حفاظ حول داده بود داخل کشیدم بیرون بعد من نگاه نکردم پایین ببینم کیه :khak: :khak: همیطوری اومدم اون خانمه که مسئول فرهنگی بود کل مسیر داشت منو از بیرون تو شیشه ها میدید بعد من اومدم دم در دیدم عهههه ؟؟!!! *moteafesam* *moteafesam* بعد بدتر حل کردم مثه اسب حامله شروع کردم دویدن بالا که لباس درست بپوشم تو مسیر مثه اورانگوتان چهار دستو پا میرفتم بالا بعد که از رو به روی دستگاه راه پله رفتم کنار داد زدم گفتم گفتم اندکی صبر کنید هم اکنون خود را میرسانم *modir* *modir* بعد رفتم شالوار پوشیدم و عینک دودی زدم و اینا که یعنی مثلن فکر نکنه خیلی دیگه بی کلاسم و اینا ولی خو مثی که همه چیو دیده بودن اخه مسئوله که اومده بود میگفت چه شلوارک قشنگی داریا رفیقمم که زود تر رسیده بود ، میگفت کل مسیر رو داشت نگات میکرد و میخندید ، منم بش میگفتم براش دعا کنید داریم از دستش میدیم :khak: :khak: بعد رفته بودیم برای دکور سنگ های بزرگ بزرگ ببریم که رنگ کنن و دکور بزنن من دولا که میشدم شلوارکه زیر شلوارم پوشیده بودمش چشمم میخورد به اون دولا که میشدم شلوارکمو که میدید این اصن انگاری تشنج میکرد هی میگفتم خانم فلانی هی نخندا کار کن میگفت من نمیتونم خودتون بار کنید سنگا رو *odafez* *odafez* ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ *ghalb_sorati* دلاتون شاد و لباتون خندون *ghalb_sorati* لیست خاطره های قرار داده شده تا به امروز ◄ اگه خدا بخواد سعی میکنم بیشتر بنویسم خاطرات و مطالب خنده دار دوستتون دارم *baghal*
تقریبا چهارده پونزده سالم بود با عمو و عمو زاده ها دسته جمعی رفتیم مشهد تو یه پارک چادر زدیم سه تا پسر عمو بودیم بدو بدو رفتیم ته پارک سمت تاب و سور سوره سه تایی سوار تاب شدیم به این شکل سوار شده بودیم اصن یه وضعی من و نفر دیگه که روی تکیه وایساده بودیم حول میدادیم اون نفری که وسط نشسته بود من میرفتم بالا ؛ سرش میومد میرفت تو اگزوز من :khak: :khak: بعد من و مجید که رو تکیه گاه حول میداد وسط تاب صحنه عاشقونه برامون پیش میومد *gij_o_vij* *gij_o_vij* ولی خب من تن به این ماچ های خاک بر سری نمیدادم خلاصه داشتیم از تاب بازی لذت میبردیم و تو دنیای خودمون بودیم یهو دوتا دختر با یه بچه اومدن دوتا دخترا یکیشون بیست و یک ؛ یکیشون هفده هژده بود اومدن ما رو زوری پیاده کردن گفتن خیلی بازی کردید مام نشستیم رو صندلی هی این مجید و حسن شروع کردند سنگ پرت کردن به سمت این دخترا من همیطوری داشتم نگاشون میکردم *jigh* *jigh* یهو دیدم یهو دختر بزرگه از همه سوراخاش آتیش زد بیرون یه نعره کشید و دوید دنباله ما ما دیدیم خیلی خطرناکه اینه هر کدوم از یه جهت فرار کردیم من مستقیم از تو پارک دویدم مجید پرید تو چمنا حسنم پرید تو خیابون *amo_barghi* *amo_barghi* *amo_barghi* من داشتم مستقیم میدویدم هم زمان داشتم نگاه میکردم ببینم چه خبره دیدم یا ابلقضل این دختره مثه یوزپلنگ افتاده دنباله مجید این مجیدم مث سگای پا کوتاه داره فرار میکنه همیجوری داشت فرار میکرد *vakh_vakh* *vakh_vakh* دقیقا مث شکار یوزپلنگ و آهو دیدید اونطوری دختره یه لنگ پا داد به مجید دیدم مجید هفت هشتا پشتک زد کلی شلنگ تخته ازش بلند شد تو هوا منحدم شد رو زمین *dava_kotak* منم گفتم یا مرگ یا نسکافه منم همیجوری گفتم خیلی نامردیه کمک نکنم خم شدم دو تا مشت سنگ ریزه برداشتم پاشیدم سمت دختره که مجیدو ول کنه *fosh* *fosh* همشم خورد به مجید :khak: :khak: یهو دیدم دختره قفل کرد رو من یه چشم غره بهم رفت بعد مثه خرس مادر مرده یه نعره کشید افتاد دنبال من منم خپلی بودم دیدم ایطوری فایده نداره دمپایامو اجکت کردم و بدو بدو رفتم تو توالت مردونه نه تو محیط توالتا تو خوده توالت ؛ درم از پشت قفل کردم *ey_khoda* *ey_khoda* بعد اینا دمپایای منو گروگان گرفتن میگفتن یا بگید گو#ز خوردیم یا دمپایاتو پاره میکنیم مام شروع کردیم فحش خاک بر سری دادن بهشون دمپایا رو ول کردند و رفتن *vakh_vakh* *vakh_vakh* ما دمپایا رو برداشتیم باز گشتیم به سمت چادرا تو نگو اینا اومدن جای چادرا رو یاد گرفت گذشت همه چی آروم شد *dingele dingo* داشتیم والیبال بازی میکردیم یهو دیدم دختره آروم از پشت درخت اومد بیرون تا اومدم بگم حسن فرار کن دیدم حسن که از ما کوچیک تر بود یه فن کشتی کج بش زد از گردن بلندش کرد با لگن کوبیدش زمین این حسن تا خورد زمین صدا گلدون داد *O_0* *O_0* منم دیدم خیلی اوضاع خرابه فرار کردم رفتم بعد این حسن عر عر کنان اومد سمت چادرا شروع کرد گریه دختره هم اومد شروع کرد جیغو داد کردن منم همیطوری که داشتم از محل دور میشدم دیدم اووووووووووووووووف سوختم یهو دیدم باکسنم آتیش گرفت *gerye* *gerye* بلند شدم رو هوا دو متر جلو تر خوردم زمین همچین لگدی بابام بم زد سه تا مهره از لگنم خورد شد *gerye* *gerye* بش میگفتم چرا منو میزنی میگفت هر چی آتیشه زیر سره تو بلند میشه *narahat* *narahat* ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ یکی از افتخاراتم اینه از یه مرد کتک خوردم *vakh_vakh* *vakh_vakh* **♥** دلاتون شاد و لباتون خندون *ghalb_sorati* سعی میکنم همه خاطراتم رو بنویسم رو سایت ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ لیست خاطره های قرار داده شده تا به الان ◄
زمون بچگی بابام یه خرگوش برام خریده بود سفیدو خپلی مپلی *ghalb* *ghalb* با آبجی بزرگم هی باهاش بازی میکردیم هی چادر سرش میکردیم و زجرش میدادیم *shadi* *shadi* مامانم رفت دشوری من به آبجیم گفتم بیا بپیچیمش لابه لای چادر بزاریم جلو پاش که اومد بترسه *neveshtan* *yes* خلاصه پیچیدیمش لا به لای چادر گذاشتیمش دمه دره دشوری ننمون هم اصن خبر نداشت ما هم واستاده بودیم کنار دیوار داشتیم هیر هیر هیر میخندیدیم *hir_hir* *hir_hir* ننم از توالت اومد بیرون پاشو گذاشت روش خرگوشه زرتی گوزید *ey_khoda* *ey_khoda* بعد اومد مثلا زیاد فشار نیاره روش سریع پاشو برداشت اون یکی پاشو گذاشت روش ؛ بعد لیز خورد شپلق نشست رو خرگوش بعد هنوز هیر هیر میکردم *hir_hir* *hir_hir* این شد که چادر رو باز کردم و خرگوز رو تحویل گرفتم *O_0* *O_0* هنوز تاثیرات منفیش رو داخل رشدم احساس میکنم بعضی وقتا هم کابوس میبینم *gij_o_vij* *gij_o_vij* ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ این یکی از خاطره هام بود که دوباره اوردمش بالا تا بتونید ببینید و بخونید
* فهرست خاطره ها *
عکس های یادگارییادش بخیر بچگی ◄ *** یادش بخیر قدیما ◄ *** تفریح سالم ◄ *** دیدن خاطره ها به صورت ترتیبی ◄
خاطرات خنده دارخاطره هفتاد درصد ریاضی ◄ *** خاطره یک استاد دانشگاه شریف ◄ *** رید کفه آشپزخونه ◄ *** خروسه خر ◄ *** خرگوز ◄ *** زنبور و شیره حیاط ◄ *** جوب آب ◄ *** دوچرخه ◄ *** زمبور ◄ *** آپاندیس ◄ *** هنر نمایی ◄ *** خاطره چهار شنبه سوری ◄ *** جوجه رنگی ◄ *** خاطره شیر دوشیدن ◄ *** گوسفند و وانت ◄ *** کلاس جغرافی ◄ *** فلفل ◄ *** پرت کردن آشغال ◄ *** مظلومیت ◄ *** سمور ◄ *** شنا و شمال ◄ *** مداحی ◄ *** فیلم ترسناک ◄ *** مهر خانوادگی ◄ *** خر ◄ *** مسافرت مشهد ◄ *** نیمکت آخر ◄ *** اتوبوس وی آی پی ◄ *** محبت خانوادگی ◄ *** چشام شاخ داره ◄ *** دوچرخه چینی ◄ *** مانور آتش نشانی ◄ *** توالتای قدیم ◄ *** خاطرات خوابگاه ◄ *** خاطره خاکسپاری ◄ *** چهارشنبه سوری ◄ *** مادر ◄ *** خواستگاری ◄ *** بهداشت ◄ *** اولین چت ها ◄ *** خودکشی ◄ *** دانشجو ◄ *** من یه اخمخم ◄ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ *** دیدن همه خاطره ها به صورت ترتیبی ◄
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم